بدون عنوان
سلام دختر گلم
امروز براي اولين بار اين وبلاگ رو برات ساختم.جايي كه مي تونم برات حرف بزنم.درسته هنوز به دنيا نيومدي. حتي بابات هم پيدا نكردم اما مي دونم يه روز مي رسه كه بغلت كنم و يه عالمه قصه برات بگم قصه هاي روزهايي كه مامان تنها بود و دلتنگي هاشو براي دخترش مي نوشت.مي دونم تو دلت بهت مي خندي و مي گي از كجا معلوم شايد من پسر شدم. شايد هم واقعا بشي.اما اينو بدون كه هر ادمي چه زن چه مرد.دو تا نيمه داره.يه نيمه رو همه مي بينن و يه نيمه ديگه رو فقط خودش مي بينه.پس حتي اگه پسر هم باشي من واسه اون نصفه اي مي نويسم كه تو وجودت قايم شده و هيچكس از ش خبر نداره.همون نصفه اي كه دلش مي خواد يه عروسك رو بغل كنه يا يه وقتهايي خاله بازي كنه ...هيچ اشكالي نداره اين كار ها مال اون نصفه وجودته و بايد باشه.
مامانت نويسنده است. يه وقتهايي واسه ادم بزرگ ها فيلم و داستان و مقاله مي نويسه و يه موقع هايي واسه بچه هايي مثل تو قصه.پس اگه مامانت يكم حواس پرته و مثل مامان هاي ديگه نيست ببخشش.آخه دنياي قصه ها انقدر قشنگه كه يه وقتهايي آدم توش گم مي شه