براي دختري كه ندارم

اولین رمان مامان برای بچه ها

پریوش قشنگم تازه نوشتن رمان نوجوانم رو شروع کردم.البته هنوز تو برای خوندنش کوچولویی ولی حتما وقتی بزرگتر شدی بهت می دم تا بخونی. هنوز موندم چرا خیلی از این مادر ها که بلد نیستن بچه بزرگ کنن چرا بچه دار می شن ؟ امروز یه خانمی داشت برام از ÷سرش می گفت که از درس خوندن بدش میاد وقتی بهش گفتم باید وقت بگذاری و با هاش بازی کنی و حرف بزنی و نقاشی کنی ... گفت اگه این کارها رو بکنم واسه خودم چیزی نمی مونه.حرصم گرفته بود. گفتم وقتی مادر شدی باید فکر اینجاش رو هم می کردی. مامان جان  توی دنیا ما خیلی از ادمها لیاقت چیز هایی رو که خدا بهشون می ده ندارن.مهم نیست که شاگرد اول باشی. دلم می خواد یه دختر شاد و پر انرژی و سوال باشی.دلم می خ...
8 خرداد 1390

وقتي مامان از نمايشگاه بر مي گرده

پرييوش كوچكم امروز مامان از تهران برگشت. شايد تعجب كني.اره مامان الان 24 ساعت راه رو كوبيدٍ، رفت و برگشت كه يه عالمه كتاب بخره.تو روزگار ما كتاب خريدن هم دردسر داره.آخه قيمت كتاب اندازه يك كيلو گوشته واسه همين مردم ترجيح مي دن شام و ناهارشون رو تهيه كنن. غذاي روح پيشكش. اين نمايشگاه تو مصلي تهران برگذار مي شه.شايد زمان تو يه جاي ديگه باشه.اميدوارم. چون مامانت بيچاره شد از بس رفت و اومد.اما بريم سر كتاب ها چه كتاب هايي رو بايد خوند؟ هميشه اين يادت باشه كه كتاب هر چقدر هم بد باشه ارزش يه بار خوندن رو داره اما ادم نبايد هميشه تو يه مدل كتاب گير كنه.اون موقع ها كه من بچه بودم همه چي مي خوندم از داستان و رمان و شعر و حتي آشنايي با ساز ها ... ...
21 ارديبهشت 1390

براي وقتهايي كه دلت مي گيرد

پريوش قشنگم خيلي وقتها تو زندگي آدم هست كه دلگير مي شه.مي ترسه يا احساس تنهايي مي كنه.اين جور موقع ها دلت مي خواد يكي باشه تا محكم بغلت كنه بهت بگه تموم مي شه و تو هم باور كني كه تموم مي شه.اره عزيزم  هر وقت دلت گرفت يا ترسيدي يا احساس تنهايي مي كني  بيا بغل من تا بهت بگم تموم مي شه عزيزكم. تموم مي شه به خاطر همينه كه همه ادمها كنار هم زندگي مي كنن. مامان و باباها ، خاله ها و مادر بزگ ها و عمو ها هستن.واسه همينه كه ادمها دلشون مي خواد كه خانواده داشته باشن. انقدر هم سراغ كابينت آشپز خانه نرو مطمئن باش هيچ شهر ادم كوچولو هايي اونجا نيست. من خودم جايشان را بلدم. يك روز با هم يك قايق مي سازيم و مثل گاليور مي رويم تا پيدايشان ك...
10 ارديبهشت 1390

به صدا هايي كه مي شنوي خوب گوش كن

سلام پري يوش قشنگم اسمت را پري يوش گذاشتم چون فكر مي كردم تو روزي جهان ما   را مثل نيما يوشيج از نو مي سازي.دنيايي كه مثل دنياي ما نباشد.راستش را بخواهي دنياي ما ادم بزرگ ها انقدر ها هم كه فكر مي كني چيز هاي جالب ندارد.مي دانم كه الان مي گويي اگر چيز هاي جالب ندارد چرا در كمدت هميشه قفل است! آخر ادم بزرگ ها بيشتر از انكه زندگي كنن خاطره جمع مي كنن و بعد همه خاطره ها را مي ريزن توي يك كمد و درش را هم قفل مي كنند.اما من در اين كمد را برايت باز مي كنم وقتي كه توانستي بار سنگين اين همه خاطره را روي دوشهاي كوچكت نگاه داري. عزيزكم مامان امروز خيلي دلش گرفته است. كاش بودي تا موهاي نرمت را ناز مي كردم و برايت قصه مي گفتم. ...
5 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام دختر گلم امروز براي اولين بار اين وبلاگ رو برات ساختم.جايي كه مي تونم برات حرف بزنم.درسته هنوز به دنيا نيومدي. حتي بابات هم پيدا نكردم اما مي دونم يه روز مي رسه كه بغلت كنم و يه عالمه قصه برات بگم قصه هاي روزهايي كه مامان تنها بود و دلتنگي هاشو براي دخترش مي نوشت.مي دونم تو دلت بهت مي خندي و مي گي از كجا معلوم شايد من پسر شدم. شايد هم واقعا بشي.اما اينو بدون كه هر ادمي چه زن چه مرد.دو تا نيمه داره.يه نيمه رو همه مي بينن و يه نيمه ديگه رو فقط خودش مي بينه.پس حتي اگه پسر هم باشي من واسه اون نصفه اي مي نويسم كه تو وجودت قايم شده و هيچكس از ش خبر نداره.همون نصفه اي كه دلش مي خواد يه عروسك رو بغل كنه يا يه وقتهايي خاله بازي كنه .....
2 ارديبهشت 1390
1